مقدمه:
تحقیقی که ارائه می شود از کتاب آینده مدیریت می باشد که توسط آقایان گری همل و بیل برین نوشته شده و مترجم آن آقای حسین حسینیان است . این کتاب توسط دکتر لطیفی ( ویراستار علمی کتاب) آغاز شده و مطالبی جالب در مورد مدیریت را مطرح می کنند. به طور مثال با واژه پارادایم شیفت (باز پنداری) آشنا می شوید این نظریه توسط توماس کولمن زمانی مطرح می شود که علم دیگر پاسخی برای پرسش هایی که در حوزه خود مطرح می شود ندارد و در واقع پیشرفت آن متوقف و در جا می زند که با این باز پنداری پیشرفت علمی صورت می گیرد یا نظم سازمان بوروکراتیک که توسط چالز هندی مطرح شد و به نماد سازمانی (خدای نظم) معروف شد و بعد از آن دیونیسوس مدیریت را بر پایه آزادی که بر خلاف نسل قبلی بیشتر متکی به رویاهایش زندگی می کند تا حافظه اش مطرح کرد و به نماد (خدای آزادی) معروف شد که همیشه هم این دو نظریه با هم در تقابل بودند. تا جایی که گری همل بزرگ اندیش مدیریت برای دست یافتن مدیریت مناسب در سده بیست و یک رمز گشایی ژن مدیریت را در قالب یک جمله زیبا مطرح نمود.
به طور فزاینده در جهانی بد نظم تر زندگی می کنیم که در آن افراد بی نظم از ابزار بی نظم برای تولید محصولات بی نظم بهره می گیرند و منجر به سودهای بی نظم می شوند و چگونگی انجام آن در توان افزایی و میدان دادن به خلاقیت همه کارکنان می داند یعنی باید بیاموزیم چگونه تلاش های هزاران نفر را بدون تحمیل لایه های زیادی از سرپرستان هماهنگ سازیم، هزینه ها را کنترل کنیم، بدون آن که تخیل انسانی را از بین ببریم و در کل نظرایشان سازمان هایی بودکه نظم و آزادی را با هم داشته باشند و ایشان مشارکت، سازگاری، نوآوری را سه کلید راه گشا و بر این باور است که ما باید بازپنداری مدیریت را به خلق اینترنت و شتاب گسترش روز افزون آن شباهت دهیم زیرا در اینترنت سلسله مراتب و دیوان سالاری نیست به این ترتیب مدیریت پلی خواهد بود. برای گذر از (انسان سازمانی) به (سازمان انسانی) که بی ربط هم با شعر مقدمه کار نیست یعنی جایگاه بلند انسان که توسط مولانا مطرح شد و حال گروه مولانا از قول پیشگفتار کتاب از تمام دوستان کلاس کار آفرینی دعوت میکند هدف استاد محترم خود یعنی آموزش چگونگی خلق یک برنامه موفق کسب و کار که با ابزارهای فکری لازم یک نوآوری مدیریت را رقم بزنند و سپس بر اساس آن اقدام کنند و تمام کسانی که خود را اسیر بوروکراسی می بینند و آن را مانع نوآوری می دانند و نیزمهمتر برای رویا پردازانی که البته عمل کننده هستند تا با متن این کتاب آشنا شوند.
فصل اول
در فصل اول کتاب نویسنده ما را با سوالاتی فراوان روبرو می کند از جمله این سوال مطرح شده که آینده مدیریت را چگونه می بینید؟ یا آیا می توانید تغییرات شگرف در شیوه به کارگیری و سازمان دهی تلاش انسان در سال های پیش رو را تصور آورید؟ و خیلی سوالات مهم دیگر که با کلمه نه روبرو میشود و به ما می خواهد بگوید که عمر مدیریت به انتها رسیده و ما را دعوت به بازآفرینی مدیریت در دهه های آینده می کند در ابتدا باید از تکنولوژی رو به زوال و جانشین کردن مدیریت امروزین صحبت کرد.
در مدیریت اولیه هنوز مدیران با مسائلی همچون تدوین بودجه، تعیین وظایف، ارزیابی عملکرد و واداشتن زیردستان به کار بهتر روبرو هستند تا جایی که فرانسیس فوکویاما می گوید ما به پایان تاریخ رسیده ایم همانطور که ما با مطرح شدن دموکراسی لیبرال که اشاره به تعیین سرنوشت سیاسی بشرروبروشدیم دارد پس با مدیریت امروزین که در سده گذشته مطرح شده اشنامی شویم که با آن می توان به مسائلی همچون تحلیل واریانس، بودجه ریزی سرمایه مدیریت پروژه، کارانه، برنامه ریزی استراتژیک و نظایر آن که یکی از ابداع های بزرگ بشر است و در ردیف ابداع آتش، زبان، نوشتاری و دموکراسی قرار می گیرد تا جایی که مردم جهان با توجه به خدمات موجود باید در برابر افرادی همچون دانیل مک کالوم، فردریک وینسلوتیلور، ماکس وبر، چستر بارنارد، ادوارد دمینگز، پیتر دراکر و سایر منادیان و پیامبران مدیریت امروزین خضوع کنند و این پیشتازان شجاع هستند که بیشتر در سده نوزده تولد یافتن ولی متاسفانه ما امروزه هنوز شاهد مدیریت نخ نما شده هستیم.
اگر بخواهیم گام به گام با مدیریت نوین پیش برویم متوجه می شویم که در مسیر توسعه خود پوزه مشکلات زورمندی را به خاک مالیده یا وظایف پیچیده را به گام های کوچک و تکرار شونده تجزیه کند و تلاش هزار کارمند را هماهنگ سازد و در مقیاس جهانی هم آوا سازد مهمتر اینکه مدیریت نوین انسان بد قلق، خودرأی و ولنگار را به اطاعت از قواعد و استانداردها مقید ساخته خلاصه که ثمرات است زیادی داشته اند و با این مدیریت باید بیاموزیم که چگونه تلاش های هزاران نفر را بدون تحمیل لایه های زیادی از سرپرستان هماهنگ سازیم هزینه ها را کنترل کنیم و بتوانیم هزینه و سود ها را به دقت اندازه گیری کنیم البته بدون اینکه تخیل انسانی را از بین ببریم و نظم و آزادی را کنار هم داشته باشیم ( نظریه گری همل) که می گوید باید بده بستان های قدیمی را پشت سر بگذاریم چون بی فایده است برای این کار ما با چالش های فراوانی رو به رو هستیم که می تواند ترسناک و چشمگیرتر از چالش های مدیران گذشته باشد. به طور مثال:
شتاب گرفتن سرعت تغییر که شرکت های زیادی خود را به سمت اشتباه منحنی تغییر می یابند تا جایی که تحقیق اخیر ال. جی توماس و ریچارد دی آونی می گوید رهبری صنعت با سرعت بیشتری دست به دست می شود و مزیت رقابتی با سرعت بیشتری کم رنگ می شود مثل شرکت هایی همچون شرکت هوایی سنتی، فروشگاه زنجیره ای محافظه کار و غیره.
مقررات زدایی به همراه تلاش های مقیاس زدایی تکنولوژی جدید موانع ورود را در طیف وسیعی از صنایع کاملا کاهش می دهد که با این کار انحصار های چند جانبه و هرج ومرج رقابتی در حال خیزش است. و به طور خلاصه مسائلی دیگر مثل:
گرفتار شبکه های ارزش و اکوسیستمی بودن که شرکت ها کنترل نسبی بر آن دارند و باعث می شود شرکت ها کنترل بر سرنوشت خود را بیش از پیش کم رنگ سازند.
دیجیتال سازی بی محابای همه چیز که شرکت هایی که حیاشان وابسته به ایجاد و فروش دارایی های معنوی است مثل شرکت های دارو سازی.
اینکه امروزه با وجود اینترنت قدرت چانه زنی از تولید کننده به سمت مصرف کننده سوق داده شد و مشتریان با اطلاعات زیادی که دارند دیگر جایی برای کالاهای معمولی نمی ماند. واقعیت ها وتازه های فراوان دیگری که ظرفیت های مدیریتی و سازمانی جدیدی را برای زنده ماندن در دنیایی که روز افزون بر مرگ و ویران سازی شرکت ها می انجامد. در ادامه اگر ما به سازمان های بزرگ نظر کنیم می فهمیم که نمی توان از آن سازمان انتظار و توقع چالاکی استراژیک، نوآوری بی وقفه یا مشارکت بالای کارکنان یا هر چیز دیگری جز کارایی را داشت چون دقیقا مثل این است که سگی بتواند تانگو برقصد زیرا سگ ها روی چهار دست و پا راه می روند ولی این نوع رقص در خون آن ها نیست و این در شرکت های بزرگ هم وجود دارد مثل بعضی موارد از جمله باز مهندسی، هزینه کافی، بهبود مستمر، برون سپاری و غیره که در دی ان ای مدیریتی آن هاست ولی در واقع رفع برخی از بده بستان های ناخوشایند تر مدیریت امروزین و خیز برخی گسستهای گیج کننده فردا مستلزم جایگزین کردن چیزی شبیه جایگزین سازی ژن هاست به طور مثال در مدیریت امروزین می توان از مد روز توماس کومن صحبت کرد که می گوید مدیریت امروزین یک پارادایم است و پارادایم چیزی بیش از شیوه تفکر است و نیز پارادایم معیاری برای انتخاب مسائلی است که می توان راه حلی برایشان متصور بود که تا حد زیادی این نوع مسائل قابل حل شدن هستند و برخی به عنوان مسائل متافیزیک رد می شوند زیرا خیلی دشوار و ارزش صرف وقت ندارند و در جایی دیگر می گویند که ما جملگی زندانیان پارادایم های خود هستیم و اگر بخواهیم سری به تاریخ مدیریت امروزین بزنیم می توان به فردریک وینسلر تیلور که از آغازگران و نیز اثر گذارترین نوآور مدیریت در سده بیستم نام برد و نیز به او پدر مدیریت علمی اطلاق شد زیرا او به مبارزه با دشمنانی از قبیل استاندارد های عملکردی ضعیف یا غیر واقعی و سیستم های مختلف پاداشی پرداخت که مانع بهترین تلاش ها می شد و نیز او اعتقاد داشت مدیریت را می توان به علمی واقعی و مبتنی بر قوانین و قواعد و اصول به روشنی تعریف شده تبدیل کرد و نیز لازم است در اینجا از ماکس وبر آلمانی که جامعه شناس و هم عصرتیلوراست هم نام ببریم که تعاریفی برای سازمان آرمانی با مشخصه های متمایز چندی داشت مثل تقسیم کار و مسئولیت هر عضو سازمان به روشنی شرح داده شده باشد یا انتخاب اعضا برای مناصب بر مبنای شایستگی و تحصیلات یا بر اساس سلسله مراتب سازمان یافته که مقیاسی از قدرت به دست می دادند و در نظریه او مدیران برای صاحبان شرکت کار می کردند اما خود صاحبان اصلی آن ها نبودند و غیره که البته این ها همه اشاراتی بر محدودیت فطری در راه مدیریت امروزین دارد که هنوز هم تا به امروز پیشرفتمان به دلیل پارادایم مدیریتی کارایی محور و بوروکراسی مدار محدود شده است و جسارتا طبق کتاب باید بگویم که ما هنوز مثل سگ ها می اندیشیم در اینجا ما نیاز به یک انقلاب داریم در واقع انقلاب مدیریتی که خوشایند خیلی از افراد هم نیست و آن ها را عصبانی می کنددرواقع درست است که ما افراد را تشویق به تغییر می کنیم ولی در مقابل پذیرش اصلاح طلبی بنیادین مقاومت می کنیم.
مثال نظریه محوری کوهن تردید ناپذیر است و پیشرفت واقعی مستلزم انقلاب است و در منحنی اس شکل نمی توان با قدم زدن رسید بلکه باید پرید یا مثلا تیلور فهمید که پیشرفت های شگرف مدیریت مستلزم پرواز طولانی اندیشه است و از این انقلاب ذهنی در مورد کارکنان شاغل نسبت به وظایف و کار خود و نسبت به همکارانش و نیز انقلاب ذهنی کاملی در مناصب مدیریتی از جمله سرکارگر، رئیس و مالک کسب و کار و هیات مدیره بحث کرد در ضمن شاید در سال 1890 که یک شرکت آمریکایی چهار کارمند داشت وجایی که شرکتی با حتی کمتر از صد نفر وجود داشت کمتر کسی باور می کرد که در سال 1902 یو، اس استیل اولین شرکت در جهان با ارزش بازاری بیش از یک میلیارد شده بود و تقریبا غیر ممکن می نمود که شرکتی در سال 1903 بنام فورد موتور پانصد هزار خودرو در سال تولید کند پس شعار ما این است که اگر بشر توانسته سازمان نوین صنعتی بر پا کند پس می تواند بازآفرینی هم انجام دهد.